از دیوار بالا می‌رود تردید، تردیدهایم

از دیوار بالا می‌رود تردید، تردیدهایم

ماه خانۀ ما را هر شب می‌شناسد
و در پنجره‌مان، نامه‌های عاشقانه‌اش را
لرزان مرور می‌کند
بر لبِ شیشه و نوری پریده‌رنگ

ما پشتِ باغ‌های خواب‌آلوده به دام می‌افتیم
زیرِ آوازی غمگین
که دختری، در جنگلِ تاریک
در پناهِ درختان، در پناهِ باد، می‌خوانْد:
ــ لب‌های من هرگز لب‌های کسی را نبوسیده است
و شعرهایم هرگز از ساقۀ عریانِ گُلی
بالا نرفته است
پس به آب‌های تنهاییِ خویش بازمی‌گردم
و چشم‌های نرم و مرواریدشده‌ام را
در کفِ دست‌هایم می‌گیرم
و به پایین می‌آیم
رو به ژرفای واهشته و شفافِ دوشیزه‌گی‌ام

رازِ خود را به پرستویی می‌گفتم
به پرستویی کوچک
که پیکانِ بهاران بود
و شنلِ سبزش را
مستانه و جاری و کَت‌برباد می‌آورْد
به نوکِ برگ‌ها می‌گفتم
به نیمکت‌های دبستان‌ها
به کوچه‌های کودکی‌هامان
به پری‌سایان، به رَشایان
به طلای گیسوها
به طلای گندم‌ها
به طلای خورشید می‌گفتم:
ــ تا دیر نشده باید مُرد
تا دیر نشده باید مُرد

 

شهرام شیدایی

از کتاب آتشی برای آتشی دیگر

1373/1/20

نگاهم می‌کنه. یه جوری که احساس می‌کنم خارق‌العاده‌ام.

نگاهم می‌کنه. یه جوری که احساس می‌کنم خارق‌العاده‌ام. یه جوری که انگار بلدم پرواز کنم. می‌گم ارتفاع تنها جاییه که آرومم می‌کنه. همون‌قدر که فوبیای ارتفاع دارم، همون‌قدر عاشقشم. می‌گم این نوع مریضی عجیب نیست؟ نگاهم می‌کنه، یه جوری که انگار خارق‌العاده‌ام، یه جوری که انگار بلدم پرواز کنم. می‌گم بیا و بذار اوج بگیریم، یه جوری بریم بالا که زندگی زیر پاهامون باشه، پرواز کنیم. لبخند می‌زنه. یه جوری نگاهم می‌کنه انگار بچه‌اش داره خیال‌بافی می‌کنه. می‌دونی وقتی یکی هست، یکی که بلده تکیه‌گاه باشه، یکی که بلده هولت بده توی قسمت عمیق زندگی و ولت کنه و از دور حواسش باشه که غرق نشی، که درست دست و پا بزنی، شنا کنی، می‌دونی وقتی یکی هست، یکی که بلده پشت دوچرخه رو یه وقتی رها کنه که پاهات پا زدن پدال رو یاد گرفته باشه، که زمین نخوری، که از ته دلت بخندی از دوچرخه سواری‌ات، یعنی چی؟ یعنی من اوج بگیرم و زندگی زیر پاهام باشه، یه جوری که احساس کنم خارق‌العاده‌ام. من دوست دارم زیر بارون خیسِ آب بشم. طوری که از موهام آب چکه کنه، سردم بشه، بخندم و بدونم زیر بارون از ریخت افتادم، زیر بارون از ریخت بی‌افتم و یکی باشه که نگاهم کنه، یه جوری نگاهم کنه که احساس کنم خارق‌العاده‌ام. من واسه خاطر همین نگاه می‌تونم اندازه کل جهانِ هستی خوشبخت باشم. بمیرم و زنده بشم. 

ترانه‌های اورشلیم

 

بعد از مدت‌ها یک مجموعه شعر بی‌نظیر به دستم رسید تا با خواندش حظ کنم، عشق کنم و حس ناب را زیر پوستم به حرکت درآورم. به حرمت عشق، با صدای بلند شعر عاشقانه بخوانیم:


چهار چیز از من برای تو می‌ماند
سالی که تو را دیدم
روزی که تو را بوسیدم
خانه‌ای که مرا در آن پناه دادی
و بارانی که اگر بر گور من ببارد
مال توست
و اگر بر آدم‌های زنده ببارد
از روی عادت است
از من چهار چیز برای تو می‌ماند
تعبیر تو،
از این چهار کیهان چیست؟
کدام‌یک دیرتر می‌پاید؟
اگر چیزی برای تصاحب وجود ندارد
پس دوستم نداشته‌ای
اشک‌های تو هنوز مانده
تا مرا دوباره به دنیا بیاورند
_ سپس دستت را از روی شانه‌ام بردار
و بگو
به عکس‌ها نمی‌شود اعتماد کرد_
از من چهار چیز به جا مانده
افسوس تو میهمان هیچ‌کدام نیستی
که هم مثل تیغ برنده‌اند
و هم چهار رقاصه‌اند
که با تو خواهند رقصید
آن‌ها در کنار تواند
در ساعات بیداری و خواب
و تو مشغول زندگی هستی
با چهار آهنگ شاد و غمگین که من می‌نوازم
تو فراموشم می‌کنی
چون توانِ نگه‌داریِ چیزهایی را که
مانده نداری
جز تختی که گور من است- در دنیای تو-

از من چهار چیز به یادت می‌ماند
چون حکایت‌های آخرین بازمانده‌ی جنگ
که نه کسی را می‌کُشد
و نه کسی را زنده می‌کُند

 

ترانه‌های اورشلیم | ادریس بختیاری

نشر چشمه | 1397

پیشنهاد نسرینا: اپلیکیشن نوار

 

من مشکل زمان دارم. یعنی صبح خیلی زود از خونه می‌زنم بیرون و شب می‌رسم خونه. زندگی شلوغ و ساعت‌هایی که صرف شغل می‌شه، دیدن رفقا و گشت‌زنی توی شهر و رسیدگی به کارهای شخصی و ... باعث می‌شه زمان زیادی برای موندن توی خونه نداشته باشم. اون چند ساعت آخر شب هم که توی خونه هستم، غالبا صرف رسیدگی به کارهای شخصی می‌شه. آدم‌هایی که مثل من هستند، زمان‌های مُرده‌ی زیادی دارند. مثلا ساعت‌هایی که در مسیر رفت و برگشت می‌گذره (خاصه اون‌هایی که مسیرهای طولانی‌تری رو در پیش دارند یا ترافیک‌هاشون زیاده)، برای من زنده کردن این ساعت‌ها خیلی ارزشمنده. خیلی دوست دارم توی این ساعت‌ها کتاب بخونم، اما... نکته اینجاست که من با کامپیوتر زیاد کار می‌کنم. دوست ندارم ساعت‌های زیادی به صفحه گوشی یا کاغذ و هرچیز دیگری نگاه کنم، و غالبا خستگی چشم‌هام در روزهای کاری هفته زیاد می‌شه و هم‌اینکه در ساعت‌های رفت و برگشت مشغول رانندگی هستم. اگر شما هم مثل من چنین دغدغه‌هایی دارید، پس بیایید گوش‌مون رو با شنیدن کتاب صوتی ورزیده کنیم. گروه‌های خوبی شروع کردند به تولید کتاب‌های صوتی، مثل نوار، آوانامه، نوین کتاب گویا و... . که اکثرا کارهای خوبی منتشر می‌کنند و گوینده‌های خوبی هم دارند. پیشنهاد من برای استفاده از کتاب‌های صوتی، اپلیکیشن نوار هستش. چون نوار خارج از اینکه خودش به تولید کتاب صوتی می‌پردازه، کتاب‌های صوتی تولید شده توسط ناشران دیگه به غیر از خودش‌ رو هم در اپلیکیشنش می‌فروشه. با اپلیکیشن نوار می‌شه اکثر کتاب‌های صوتی موجود در بازار رو به صورت یکجا دید و به نسخه‌های نمونه‌اش گوش داد و هر کدوم که مورد نظر بود رو خرید. در واقع با اپلیکیشن نوار نیازی نیست تا بقیه اپلیکیشن‌های کتاب صوتی رو دانلود کنید.


کتاب بخونیم. به هر نحوی که می‌تونیم. فرقی نمی‌کنه نسخه کاغذیش باشه، نسخه الکترونیکیش یا نسخه صوتیش. فعلِ کتاب‌خوندن رو در زندگیمون جاری کنیم. 
اپلیکیشن نوار رو می‌تونید از کافه بازار  و سیب اپ دانلود کنید.
.

پیشنهاد نسرینا: اپلیکیشن فیدیبو


اگر مثل من عاشق کتاب هستید ولی زمان زیادی برای مطالعه ندارید توصیه می‌کنم از اپلیکیشن‌های کتابخوان الکترونیک مثل فیدیبو یا طاقچه استفاده کنید. اینطوری لازم نیست همیشه یک کتاب همراهتون باشه یا حواستون باشه که کتابتون رو توی خونه، محل کار، توی ماشین و یا هرجای دیگه‌ای جا نذارید، و خیلی راحت می‌تونید از تایم‌های مُرده‌تون که منتظر هستید و یا بیکارید استفاده کنید.
کتاب الکترونیک فرق زیادی با پی‌دی‌اف داره. خواهش می‌کنم به حقوق مولف احترام بذاریم و سعی نکنیم دنبال پی‌دی‌اف رایگان غیرقانونی باشیم. کتاب الکترونیکی قابلیت‌ها و امکاناتی داره که پی‌دی‌اف نداره. مثلا اینکه سایز صفحات متناسب با دستگاه شما، مدل و سایز گوشی یا تبلت شما تغییر می‌کنه و نیاز نیست مدام صفحه رو زووم کنید، می‌تونید سایز فونت، رنگ صفحه، نوع فونت رو تغییر بدید، توی کتاب الکترونیک یادداشت بنویسید، کامنت بذارید و ... . کتاب الکترونیکی رو نمی‌تونید برای کسی بفرستید و هرشخصی فقط می‌تونه از کتابخانه شخصی خودش توی اکانت خودش استفاده کنه.
انقدر غر نزنید که کتاب گرونه (هرچند که به نظر من کتاب خیلی ارزون‌تر از پیتزا یا رژلب هستش)، انقدر غر نزنید، قیمت کتاب الکترونیک خیلی ارزونه و می‌تونید حتا با ۵۰ درصد تخفیف نسبت به کتاب کاغذی اون‌ها رو بخرید.
خلاصه که امکانات زیاد این نوع کتابخوان‌ها رو از سایت فیدیبو یا طاقچه مطالعه کنید.
مجموعه شعر من «کلمات تنم را کبود کرده‌اند» در اپلیکیشن کتابخوان فیدیبو وجود داره. که می‌تونید از هر نقطه‌ی دنیا بخونیدش.
فیدیبو و طاقچه رو می‌تونید از کافه بازار و سیب اپ دانلود کنید.

بزن به سلامتی رفاقت، که بی‌معرفتیاش هم قشنگه

می‌گم این غروب هم لاکردار بدچیزیه‌ها... یه جوریه که وقتی قرمزش رو پخش می‌کنه تو آسمون آدم دلش یه جوری می‌شه. نه که مچاله بشه، یه جورکی می‌شه. یه حالی بین ته مستی و اول هوشیاری، مثل وقتی اون وسط مسط‌هایی و داری گیج می‌زنی و به خودت میای که کجایی... چه کردی... کجاییم؟ چه کردیم؟ چه کردیم که زمین اینطوری داره یکه‌تازی می‌کنه و ما هر روز مچاله‌تر می‌شیم؟ بعضیا یه جوری نشستن اون بالامالاها که وقتی ما پایین مایینی‌ها رو نگاه می‌کنن، نمی‌بیننمون. نه که نخوان نبینن... دیده نمی‌شیم. من اما وقتی از پایین بهشون نگاه می‌کنم، می‌ترسم از اون همه ارتفاعی که روش وایستادن. می‌گم این لقه‌ها... نکنه بیوفتی بپاشی؟ می‌دونی رفیق، ما از کف بلند شدیم. می‌دونی اونایی که رو کف نشستن چجورن؟ اونا از هیچی ترس ندارن. آخه هیچی نیست که تهدیدشون کنه. نه ارتفاعی، نه سقوطی، نه چشمی که دنبالشون دودو کنه. ترسی ندارن که. وقتی رو کف بودی و شروع می‌کنی هن و هن‌کنان می‌ری بالا، هم ارتفاع رو بلدتری، هم چشمات عادت دارن که ببینن. اون کف رو ببینن. اون بالا رو ببینن. وقتی از کف شروع کردی و رفتی بالا، از یه چیزی نمی‌ترسی، از سقوط. چون می‌دونی اون پایین چه خبره. چون انقدر درد داشتی که اگه بیوفتی دردت نگیره. من اما نگران اونی‌ام که بلد نیست ببینه، بلد نیست غروب رو نگاه کنه و قلبش مچاله نشه، من نگران اون وقتی‌ام که آدم رقت قلب می‌گیره از شکست یه عده، یه عده که زیادی از بالا نگاه کردن همیشه. می‌گم رفیق، حالا که تیک‌آف کردیم، میشه این آسمون هی اینجوری نباره؟ که هی مغز ما درگیر نشه؟ حالا که زمین گِرده و می‌چرخه، ما هم که خوب می‌چرخیم، این سربالایی‌ها هم نفسِ آدم رو می‌بُره به قرآن. تسبیح رو آب نکش... بذار بارون خودش بشوره ببره. هوا یه جوری دِله که اصلا راه نداره لاکردار. بزن به سلامتی رفاقت، که بی‌معرفتیاش هم قشنگه.