از دیوار بالا میرود تردید، تردیدهایم
ماه خانۀ ما را هر شب میشناسد
و در پنجرهمان، نامههای عاشقانهاش را
لرزان مرور میکند
بر لبِ شیشه و نوری پریدهرنگ
ما پشتِ باغهای خوابآلوده به دام میافتیم
زیرِ آوازی غمگین
که دختری، در جنگلِ تاریک
در پناهِ درختان، در پناهِ باد، میخوانْد:
ــ لبهای من هرگز لبهای کسی را نبوسیده است
و شعرهایم هرگز از ساقۀ عریانِ گُلی
بالا نرفته است
پس به آبهای تنهاییِ خویش بازمیگردم
و چشمهای نرم و مرواریدشدهام را
در کفِ دستهایم میگیرم
و به پایین میآیم
رو به ژرفای واهشته و شفافِ دوشیزهگیام
رازِ خود را به پرستویی میگفتم
به پرستویی کوچک
که پیکانِ بهاران بود
و شنلِ سبزش را
مستانه و جاری و کَتبرباد میآورْد
به نوکِ برگها میگفتم
به نیمکتهای دبستانها
به کوچههای کودکیهامان
به پریسایان، به رَشایان
به طلای گیسوها
به طلای گندمها
به طلای خورشید میگفتم:
ــ تا دیر نشده باید مُرد
تا دیر نشده باید مُرد
شهرام شیدایی
از کتاب آتشی برای آتشی دیگر
1373/1/20
بعد از مدتها یک مجموعه شعر بینظیر به دستم رسید تا با خواندش حظ کنم، عشق کنم و حس ناب را زیر پوستم به حرکت درآورم. به حرمت عشق، با صدای بلند شعر عاشقانه بخوانیم:
من مشکل زمان دارم. یعنی صبح خیلی زود از خونه میزنم بیرون و شب میرسم خونه. زندگی شلوغ و ساعتهایی که صرف شغل میشه، دیدن رفقا و گشتزنی توی شهر و رسیدگی به کارهای شخصی و ... باعث میشه زمان زیادی برای موندن توی خونه نداشته باشم. اون چند ساعت آخر شب هم که توی خونه هستم، غالبا صرف رسیدگی به کارهای شخصی میشه. آدمهایی که مثل من هستند، زمانهای مُردهی زیادی دارند. مثلا ساعتهایی که در مسیر رفت و برگشت میگذره (خاصه اونهایی که مسیرهای طولانیتری رو در پیش دارند یا ترافیکهاشون زیاده)، برای من زنده کردن این ساعتها خیلی ارزشمنده. خیلی دوست دارم توی این ساعتها کتاب بخونم، اما... نکته اینجاست که من با کامپیوتر زیاد کار میکنم. دوست ندارم ساعتهای زیادی به صفحه گوشی یا کاغذ و هرچیز دیگری نگاه کنم، و غالبا خستگی چشمهام در روزهای کاری هفته زیاد میشه و هماینکه در ساعتهای رفت و برگشت مشغول رانندگی هستم. اگر شما هم مثل من چنین دغدغههایی دارید، پس بیایید گوشمون رو با شنیدن کتاب صوتی ورزیده کنیم. گروههای خوبی شروع کردند به تولید کتابهای صوتی، مثل 