بیست و هفت ساله شدم و هنوز نفس می‌کشم

 

۱۳۷۰/۴/۲۸ - تهران، زاده شدم.

بیست و هفت ساله شدم و هنوز نفس می‌کشم. هنوز می‌خندم، و هنوز عاشقم. بیست و هفت سال رویا دارم، بیست و هفت سال آرزو، بیست و هفت سال کلمه. و هنوز هم فقط برای رسیدن به لبخندهای رضایت‌بخش، روزهایم را شب می‌کنم. هنوز رژ لب قرمز می‌زنم، مثل نسرینای نوزده ساله‌ای که کتونی‌هایش را توی خیابانگردی‌های تهران کهنه می‌کرد. هنوز هم تلاش می‌کنم عاقل به نظر نیایم. بی‌پرواتر، جنگنده‌تر، با لب‌های خندان و  چشم‌هایی که فریاد می‌زند من برای آرامش خیال و شادی درونی، کوتاه نمی‌آیم، که فقط برای یک چیز تلاش می‌کنم، و آن لبخند است، لبخندی از رضایت، از آرامش، از شادی درونی. عاشقی می‌کنم مدام، تا بیست و هفت سال عمرم هدر نرفته باشد، که جهان بدون عشق چه چیزی می‌تواند داشته باشد؟ 

از بیست‌و‌شش سالگی‌ام ممنونم، که اینقدر ناب بود، که در تمام سختی‌هایش آرامش داشت. که مدام به من لبخند هدیه داد؛ و باز هم مسیری که برای زیستن جلوی پایم گذاشت، زمین جنگ نبود، مسیر رشد روان و روحم بود؛ و کاری کرد تا مقابل هدف‌های بیست و شش سالگی‌ام تیک بزنم مدام؛ که تصمیم‌های سخت و درست گرفت؛ و اجازه داد هنوز رژ لب قرمز بزنم، مثل نسرینای نوزده ساله‌ای که کتونی‌هایش را توی خیابانگردی‌های تهران کهنه می‌کرد. که اجازه داد عاشق باشم. دوست بدارم و دوست داشته شوم.

بابت دوستانم به خودم می‌بالم و ممنونم از بزرگ‌ترین انگیزه زندگیم، کسی که با هدیه‌اش یکی از آرزوهایم را به من یادآوری کرد. یادآوری کرد که هفت سال از آخرین باری که دلم خواست از زیبایی‌های جهان عکس بگیرم، گذشته. کسی که به نگاهم اهمیت می‌دهد و نسرینای بیست‌و‌هفت ساله را همان‌طور که هست، بی‌کم و کاست، پذیرفته. آرامش زندگی‌ام آدم‌هایی هستند که کنارم نفس می‌کشند، به بودنتان دلخوشم.

حرکت در مه

کتاب حرکت در مه

کتاب «حرکت در مه؛ چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم» رو به کسانی که دوست دارند به صورت حرفه‌ای‌تر داستان بنویسند، پیشنهاد می‌کنم. این کتاب ماحصل سال‌ها تجربه و تلاش و تدریس محمد حسن شهسواری هستش. حتما رمان‌ها و داستان‌های ایشون رو خوندید. از ظاهر قطور این کتاب اصلا نترسید. ادبیات این کتاب بسیار روان و سلیس هستش و خوندنش خیلی لذت‌بخشه. این کتاب یک مرجع خیلی خوبه که می‌شه به خیلی از سرفصل‌هاش مراجعه کرد و هرزگاهی مطالعه‌اش کرد.
کتاب حرکت در مه به قلم محمدحسن شهسواری توسط نشر چشمه منتشر شده.
اگر در نزدیکی شما کتاب‌فروشی وجود نداره، می‌تونید این کتاب رو مستقیما از سایت نشر چشمه به صورت آنلاین سفارش بدید.

شهر لعنتی

دِ وا بده لامصب. این حجم از خستگی رو کجای وجودت جا می‌دی، شهر لعنتی. آفتاب صلاة ظهرت می‌سوزونه. سوختن درد داره. سوختن یه چیزیه مثل آب شدن دل. مثل سوختن روح. مثل مغزی که داره ذوب می‌شه. کجای وجودت جا می‌دی این همه بغض رو، شهر لعنتی. تنهایی روی آسفالت‌هات بیداد می‌کنه. توی غربت خیابون‌هایی که تردد بغض رو تحمل می‌کنه. خستگی تا نداره، وقتی توی استخون‌هات هم نفوذ کرده، ته نداره. اون‌قدی که حتا حوصله نیست سرآستین رو بکشی روی پیشونی. حوصله نیست که بطری رو برداری و خنکای آب رو بریزی توی حلقت. حوصله‌ی زنده موندن نیست. حتا حوصله واسه مردن هم نیست. تا کجا؟ دِ وا بده لامصب، این حجم از تنهایی رو کجای وجودت جا می‌دی شهر لعنتی.