گنگ‌ای مطلق

اسمش رو بذاریم گنگ‌ای مطلق. یک تصویر مبهم از آینده و یک تصویر کدر از گذشته. همین‌قدر کلیشه و همین‌قدر ساده. همین سادگی که تمام نشخوارهای ذهنی رو از آنِ خودش کرده. ولی رفیق، من می‌گم بیا و دل بدیم به کنج این شهر لعنتی و بذاریم یه طوری بشه بالاخره، حالا که اون طوری که قراره بشه می‌شه. ولی تو بزن به سلامتی لبخندت که دلگرمیه. بذار کسی نفهمه تو سر یه آدمِ غرق شده توی این حجم از چرا چطور کجا اگر، چی می‌گذره. تو بزن به سلامتی گیجی‌ای که هیچ‌وقت نمیاد سراغت. تو بزن و برقص گوشه‌ی این شهر خاکستری و بذار دردها رو جا بدیم زیر پوست‌مون. اصلا بیا تمام گوشه‌های شهر رو بزنیم به نام آس‌وپاسی مقدسی که موندن توش مرام می‌خواد. مرامی که درد داره، سکوت داره، چرا چطور اگر کجا داره. بزن رفیق، به سلامتی خنده‌هات... .

دِ وا بده دیگه آسمون...

دِ وا بده دیگه آسمون... بذار ما هم دل بدیم زیر صدای بارشِت... وسط این سیاهه زمستون. زمستون که افتاده به سرفه، دِ وا بده دیگه بدمصب...
مردمک‌های ما خسته‌اس.. خسته از دیدن و دَم نزدن.. دیدیم چطور پا گذاشتن رو گلومون، دم نزدیم. دیدیم چطور هل‌مون دادن وسط ممیزشون، دم نزدیم. دیدیم نگاه‌های آدم‌های یقه بسته‌ی صورت سیاه رو وقتی با چشمای خاکستریشون زُل زدن تو چشامون، زلِّ طولانی، زلِّ بی‌مکث، که نفسمون بند اومد زیر سنگینی نگاه‌شون، دیدیم چطور داد کشیدن، زدن، خوردیم، دم نزدیم. گفتن همینه، نمیخوام نداره، باس بخوای؛ نمی‌خواستیم ولی زورمون انقدی بود که دادمون رو قورت بدیم و با شونه‌های افتاده‌تر، پشت کنیم بریم. دیدیم و دم نزدیم.
وا بده آسمون... بذار زیر صدای بارشت ما هم ببینیم این روزا رو. بخزیم تو بغل اونی که بغلش ارتشه، وطنه، پناهه. دِ وابده آسمونِ وا مونده. مردمک‌های ما خسته‌است. خسته از دیدن نامردُمایی که وسط این حجم از خاکستری، بی‌مروتی رو ضمیمه روزهامون کردن. بذار مردمک‌هامون معنی گرمای دستی که پشتمون رو گرم کرده بفهمه. وا بده تا پناه بر تو... پناه بر بوسه... پناه بر نجات‌دهنده‌ای که نخفته، بیداره... بیداره تا مردمک‌های خسته‌ی این چشمِ سیاه هم بفهمه لبخند معنی داره، آره آسمون... می‌شه قلب منظم بتپه، آغوش وطن باشه، دِ ببار لعنتی بذار جنون به جنون بکشه ما رو... پناه بر آغوش...پناه بر شانه‌های مردانه‌ای که همان مسلسلی است که دارمش.