گنگای مطلق
اسمش رو بذاریم گنگای مطلق. یک تصویر مبهم از آینده و یک تصویر کدر از گذشته. همینقدر کلیشه و همینقدر ساده. همین سادگی که تمام نشخوارهای ذهنی رو از آنِ خودش کرده. ولی رفیق، من میگم بیا و دل بدیم به کنج این شهر لعنتی و بذاریم یه طوری بشه بالاخره، حالا که اون طوری که قراره بشه میشه. ولی تو بزن به سلامتی لبخندت که دلگرمیه. بذار کسی نفهمه تو سر یه آدمِ غرق شده توی این حجم از چرا چطور کجا اگر، چی میگذره. تو بزن به سلامتی گیجیای که هیچوقت نمیاد سراغت. تو بزن و برقص گوشهی این شهر خاکستری و بذار دردها رو جا بدیم زیر پوستمون. اصلا بیا تمام گوشههای شهر رو بزنیم به نام آسوپاسی مقدسی که موندن توش مرام میخواد. مرامی که درد داره، سکوت داره، چرا چطور اگر کجا داره. بزن رفیق، به سلامتی خندههات... .