نگاهی به مجموعه شعر «کلمات تنم را کبود کردهاند» اثر نسرینا رضایی، نشر چشمه 1395
روزنامه فرهیختگان | کد خبر:88464
1395/6/14
حلزونی که در گلویم ساکن شده است
محمود بیات| ادوین بروک در شعری با عنوان «پنج راه کشتن یک انسان» دردناکترین شیوه کشتن انسان در یک جامعه قرن بیستمی را رهاشدن در روزمرگی میداند. مجموعه حاضر روایت زندگی آشفته شخصیتهایی است که لحظههای خاصی از درد و رنج را به نمایش میگذارند. شاید نوعی رئالیسم کثیف که میخواهد جنبههای سیاه زندگی امروزی جوانانی را بنویسد که با هویتی چندپاره با دنیای مدرن دستوپنجه نرم میکنند. شاعر از فقر و تنهایی دخترانی حرف میزند که به درخودبودگی دائمی تن میدهند، بیزار از مردانی که عشق را در جیب کتهایشان به ارمغان میآورند.
جسارت و عدم پنهانکاری واقعیت در زبان و فضاسازی مناسب در ساختاری موجز برای مخاطب دلپذیر است. نکته اصلی اینجاست که من «معترض» و من «تسلیشده» درون شعرها از ذهن جمعی انسانهایی سخن میگوید که بیشتر اوقات در خود ما حل شدهاند و جزء ناگسستنی و غیر قابل تفکیک از خود ما، خانواده و جامعه هستند. با توجه به «کانون دید» شاعر به جهان هستی چگونگی این نگرش را ترسیم میکنیم. نسرینا رضایی کشف و شهود شاعرانه را نیازمند حرکتی آگاهانه و عمیق میداند تا بتواند ارتباط پنهانی اجزای یک کل را نسبت به یکدیگر، به کوشش نوعی اندیشیدن بازیابد.
چهقدر سکوت درد دارد/ وقتی سمعکها/ حرفهای درون خانهات را هم میشنوند (ص22)
ما، مردگانی هستیم/ که رشد میکنند/ عاشق میشوند/ و مردگان دیگر را میزایند.... (ص34و 35)
اگر آشنازدایی را به تاخیر انداختن معنا و گسترش معنا در متن فرض کنیم شاعر با ناآشنا کردن چیزها یا به عبارت دیگر پیچیده کردن چیزها و دور ساختن آنها از حوزه عادت و روزمرگی توانسته از این لذت بهترین بهرهکشی را انجام دهد.
سقوط ایستاده بود/ و به آسمان نگاه میکرد/ عاقبت/ مردی را از بالای داربستهای فلزی/ به آغوش کشید (ص20و21)
از دیگر ویژگیهای این مجموعه کاربرد حسنتعلیلهای مختلف در فضای متفاوت است، یعنی شاعر با آوردن علتی ادبی یا آوردن ادعایی برای امری، به گونهای میخواهد خواننده را قانع کند که آن چیز زشت و زیباست. با اینکه حسن تعلیل، واقعی، علمی یا عقلی نیست، مخاطب آن را از علت اصلی دلپذیرتر مییابد.
باید برگردی/ تا حلزونی که در گلویم ساکن شده است/ انگیزه کافی/ برای حرکت کردن به بیرون/ داشته باشد (ص66)
موسیقی محزونی بود/ صدای لولای دری/ که به روی سرباز شکستخورده از جنگ/ باز میشد (ص53)
حال میخواهم ساختار معنایی منسجمی را در این مجموعه به تصویر بکشم که از موتیفهای تکرارشونده و موازی استفاده کرده تا ارتباط ارگانیکی را ایجاد کند که نظام معنایی یکسانی را بسازد.
تمام دلتنگیام را/ پاشیدم روی دستهایم/ خودم را از تنم درآوردم/ اما هنوز/ جای صدایت/ درون گوشهایم درد میکند (ص 24)
شاعر بین دو دیدگاه ذاتگرایی و دیدگاه سازهگرایی در نوسان است. ذاتگرایان بر ویژگیهای بیولوژیک تاکید میکنند و بر این باورند، چیزی تحت عنوان «طبیعت انسان» وجود دارد که پایدار است و رفتار و عمل انسان تحتتاثیر آن قرار میگیرد. این رهیافت وجود یا ساخت درون اشخاص را به منظور تبیین رفتارشان جستوجو میکند.
تنهایی/ زنی است/ که مقابل آینه/ اولین چروک روی صورتش را/ کشف میکند (ص19)
در کنار دیدگاه ذاتگرایانه، دیدگاه سازهگرایان وجود دارد. از نظر سازهگرایان، جنس بیولوژیکی تنها عامل تعریف زن یا مرد بودن نیست، بلکه ارزشها و انتظارات اجتماعی و تصورات کلیشهای از نقشهای جنسیتی، حکم مذکر به «مردانهبودن» و مونث به «زنانهبودن» را در یک فرهنگ تعیین میکند.
خراشهای روی تنم/ جای زخم سنگهایی است/ که از مردمک نگاهها/ به سمتم پرتاب شده (ص51 و 52)
قاعدتا این من شخصی در شعر درصدد کشف جهان پیرامونش هویتش را میسازد. به هر ترتیب نقش جنسیتی برای او بیشتر از طریق فرآیند جامعهپذیری کسب میشود و او بر این اعتبار اجتماعی و فرهنگی کسبشده معترض است.