ماسید

بعد خندیده بود. لابد. من مانده بودم و علامت تعجبی بزرگ که توی سرم بالا و پایین می‌رفت. زده بودم به مرکز شهر. غرب را با سرعتِ تاکسیِ زرد رنگ به طرف شرق رفته بودم. تاکسی زرد رنگی که نه هایده پخش می‌کرد نه صدای فرهاد از ضبط صوت‌اش می‌آمد. باران هم نمی‌بارید. شیشه‌های تاکسی، بخار هم نگرفته بود. قدم‌هایم را داده بودم به خیابان فلسطین و با خودم چند بار تکرار کرده بودم که کنف شده‌ای رفیق. با خودم بودم. لبخندم روی لبم ماسیده بود و دوباره پناه آورده بودم به ازدحام مردمی که نمی‌شناختمشان. توی شلوغی خیابان‌ها قدم می‌زدم و اجازه می‌دادم مردم بهم تنه بزنند. تنه می‌خوردم. تنه خوردن از طعنه خوردن بهتر است. دلم خواسته بود خلوت کنم، حرف بزنم، غر بزنم. خلوتی بدون گوش. خلوتی با دو چشم که روبه‌رویم بنشیند و نگاهش را به نگاهم بدهد. هیچ نگوید. هیچ نشنود. من بگویم، من نشنوم. نبود اما، کسی نبود. اجازه دادم باز رو دست بخورم. رو دست خوردم و با پذیرش این فعل، چند بار چهره‌ی فرد مذکور را جلوی چشم‌هایم تصور کردم که دارد می‌خندد لابد. من که فاصله‌ام را بیشتر نمی‌کنم با آدم‌ها. من که گاردم را بالا نمی‌آورم هرگز. حالا تو هی طعنه بزن. وقتی شاکی‌ام قدم‌هایم را می‌دهم به خیابان‌ها. آن‌قدر می‌روم تا پاهایم ایست بدهند، خسته شوند. بعد یک آه عمیق می‌کشم... و فرد مذکور را حواله‌ می‌کنم به انگشت سوم دست چپ. بعد صدای موسیقی را توی گوشم زیاد می‌کنم و از کادر خارج می‌شوم. کادری که اکنون در حال مشاهده‌اش هستید، خالی‌ است.

حلزونی که در گلویم ساکن شده است

نگاهی به مجموعه شعر «کلمات تنم را کبود کرده‌اند» اثر نسرینا رضایی، نشر چشمه 1395

روزنامه فرهیختگان | کد خبر:88464

1395/6/14

 

حلزونی که در گلویم ساکن شده است

 محمود بیات|  ادوین بروک در شعری با عنوان «پنج راه کشتن یک انسان» دردناک‌ترین شیوه کشتن انسان در یک جامعه قرن بیستمی را رهاشدن در روزمرگی می‌داند. مجموعه حاضر روایت زندگی آشفته‌ شخصیت‌هایی است که‌ لحظه‌های خاصی از درد  و رنج را به نمایش می‌گذارند. شاید نوعی رئالیسم کثیف که می‌خواهد جنبه‌های سیاه زندگی امروزی جوانانی را بنویسد که با هویتی چندپاره با دنیای مدرن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. شاعر از فقر و تنهایی دخترانی حرف می‌زند که به درخودبود‌گی دائمی تن می‌دهند، بیزار از مردانی که عشق را در جیب کت‌هایشان به ارمغان می‌آورند.

جسارت و عدم پنهانکاری واقعیت در زبان و فضاسازی مناسب در ساختاری موجز برای مخاطب دلپذیر است. نکته اصلی اینجاست که من «معترض» و من «تسلی‌شده» درون شعرها از ذهن جمعی انسان‌هایی سخن می‌گوید که بیشتر اوقات در خود ما حل شده‌اند و جزء ناگسستنی و غیر قابل تفکیک از خود ما، خانواده و جامعه هستند. با توجه به «کانون دید» شاعر به جهان هستی چگونگی این نگرش را ترسیم می‌کنیم. نسرینا رضایی کشف و شهود شاعرانه را نیازمند حرکتی آگاهانه و عمیق می‌داند تا بتواند ارتباط پنهانی اجزای یک کل را نسبت به یکدیگر، به کوشش نوعی اندیشیدن بازیابد.

چه‌قدر سکوت درد دارد/ وقتی سمعک‌ها/ حرف‌های درون خانه‌ات را هم می‌شنوند (ص22)

ما، مردگانی هستیم/ که رشد می‌کنند/ عاشق می‌شوند/ و مردگان دیگر را می‌زایند.... (ص34و 35)

اگر آشنازدایی را به تاخیر انداختن معنا و گسترش معنا در متن فرض کنیم شاعر با ناآشنا کردن چیزها یا به عبارت دیگر پیچیده کردن چیزها و دور ساختن آنها از حوزه‌ عادت و روزمرگی توانسته  از این لذت بهترین بهره‌کشی را انجام دهد.

سقوط ایستاده بود/ و به آسمان نگاه می‌کرد/ عاقبت/ مردی را از بالای داربست‌های فلزی/ به آغوش کشید (ص20و21)
از دیگر ویژ‌گی‌های این مجموعه کاربرد حسن‌تعلیل‌های  مختلف در فضای متفاوت است، یعنی شاعر با آوردن علتی ادبی یا آوردن ادعایی برای امری، به گونه‌ای می‌خواهد خواننده را قانع کند که آن چیز زشت و زیباست. با اینکه حسن تعلیل، واقعی، علمی یا عقلی نیست، مخاطب آن را از علت اصلی دلپذیرتر می‌یابد.

باید برگردی/ تا حلزونی که در گلویم ساکن شده است/ انگیزه کافی/ برای حرکت کردن به بیرون/ داشته باشد (ص66)

موسیقی محزونی بود/ صدای لولای دری/ که به روی سرباز شکست‌خورده از جنگ/ باز می‌شد (ص‌53)

حال می‌خواهم ساختار معنایی منسجمی را در این مجموعه به تصویر بکشم که از موتیف‌های تکرار‌شونده و موازی استفاده کرده تا ارتباط ارگانیکی را ایجاد کند که نظام معنایی یکسانی را بسازد.

تمام دلتنگی‌ام را/ پاشیدم روی دست‌هایم/ خودم را از تنم درآوردم/ اما هنوز/ جای صدایت/ درون گوش‌هایم درد می‌کند (ص 24)
شاعر بین دو دیدگاه ذات‌گرایی و دیدگاه ساز‌ه‌گرایی در نوسان است. ذات‌گرایان بر ویژگی‌های بیولوژیک تاکید می‌کنند و بر این باورند، چیزی تحت عنوان «طبیعت انسان» وجود دارد که پایدار است و رفتار و عمل انسان تحت‌تاثیر آن قرار می‌گیرد. این رهیافت وجود یا ساخت درون اشخاص را به منظور تبیین رفتارشان جست‌وجو می‌کند.

تنهایی/ زنی است/ که مقابل آینه/ اولین چروک روی صورتش را/ کشف می‌کند (ص19)

در کنار دیدگاه ذات‌گرایانه، دیدگاه سازه‌گرایان وجود دارد. از نظر سازه‌گرایان، جنس بیولوژیکی تنها عامل تعریف زن یا مرد بودن نیست، بلکه ارزش‌ها و انتظارات اجتماعی و تصورات کلیشه‌ای از نقش‌های جنسیتی، حکم مذکر به «مردانه‌بودن» و مونث به «زنانه‌بودن» را در یک فرهنگ تعیین می‌کند.

خراش‌های روی تنم/ جای زخم سنگ‌هایی است/ که از مردمک نگاه‌ها/ به سمتم پرتاب شده (ص51 و 52)

قاعدتا این من شخصی در شعر درصدد کشف جهان پیرامونش هویتش را می‌سازد. به هر ترتیب نقش جنسیتی برای او بیشتر از طریق فرآیند جامعه‌پذیری کسب می‌شود و او بر این اعتبار اجتماعی و فرهنگی کسب‌شده معترض است.

ای مرگ به تصویرت پشت پلکهام

من که آمده بودم تا بمیرم برات. آمده بودم تا زبری صورتت را بریزم کف دست‌هام، ناز کنم... تا ضعف کنم برای ساعدت. حالا نشسته‌ام به عزات. لای زجه‌های برآمده از حزن موسیقی. دارم سوگواری می‌کنم. بی‌رمق، بی‌حوصله بی‌اعصاب. لت‌وپاره‌تر از آنکه سرخی لب‌هام بپوشاندم. لاکردار، گند زدی. گند زدی تا نیامده، گوشه چشمی سایه‌ات را ببینم. که بروم. بریزم سکوتم را زیر پاهام. که بروم توی تقویم، فراموشت کنم. فراموشت کنم قبل از آنکه بدانی. حتا در مُخیله‌ات هم نگنجد که دارم برای "تو" عزا می‌گیرم. که تو را می‌گویم. که با توام لاکردار. تو که گند زدی و وسط ذهن مریضم گم و گور شدی. میخ شدی و مدام کوبیده می‌شوی توی مغزم، و نمی‌دانی... نمی‌دانی... نمی‌دانی... ای مرگ به تصویرت، چرا گورت را گم نمیکنی از پشت پلک‌هام؟

کلمات تنم را کبود کرده‌اند

سه شنبه، دوم شهریور 1395
ویژه نامه ادب و هنر روزنامه اطلاعات

حداقل
قبل ازغرق‌‍ شدن کشتی
زنجیر دست‌هایم را
ازدست‌هایت باز کن
تا راهی برای دست‌و‌پا‌زدنی باطل
پیش از مرگ
داشته باشم

آن کوه یخی که در حال آب شدن است
پیکر مردی است
که دارد
جلوی چشم‌های زنش
درقمار می‌بازد
در شهری که آن‌قدر تاریک است
که شب هم درآن دیده نمی‌شود

بغض
چادر سیاهش را سر کرده
پشت به من
دور می‌شود

 

از کتاب: کلمات تنم را کبود کرده‌اند

نسرینا رضایی - نشر چشمه ، 1395