سلاخ خانه شماره 5 - باران تابستان
2. باران تابستان - مارگریت دوراس: پیش تر، از دوراس کتاب "عشق" را خوانده بودم و از دوراس بدم آمده بود! اما وقتی کتاب باران تابستان را از دوستی هدیه گرفتم که اصرار داشت دوراس را با باران تابستان بخوانم و بشناسم، نظرم در مورد این زن تغییر کرد. دوراس، متولد 1914 فرانسه است. باران تابستان حکایت خانواده ای مهاجر است که فرزندان زیادی دارند. داستان پسری که "حاضر نیست چیزی را بیاموزد که بلد نیست!" خانواده ساکن شهرکی زمخت به نام ویتری در اطراف شهر هستند. به گفته ی دوراس، هنگام نوشتن این کتاب، وی 15 بار به این حومه سفر کرده. آدم باید بنشیند سیگار کشیدن دوراس را نگاه کند و به او بگوید: هی مارگریت! ظرافت خاصی در این جمله ها پنهان بود، می دانستی؟ « آنچه زن را این همه محبوب کرده بود، این بود که از فریبندگی خود اصلا چیزی نمی دانست، و از آنجا که این فریبندگی هم دقیقا از خویشتن بی خبری اش ناشی می شد، دل بستن به او نومید کننده بود. صفحه 72 »

