دعوت به مراسم گردن زنی! این عنوان کتابی است از نویسنده ی بزرگ روس، ولادیمیر ناباکف. پیش تر گفته بودم که چقدر از روس ها و زن هایشان و از چشم های بی فروغشان وصد البته از  ادبیات منجمدشان خوشم نمی آید. اگر شما هم با شنیدن نام ادبیات روس، چهره تان در هم مچاله می شود، این کتاب را بخوانید تا ناباکف را با قلم اعجاز انگیزش بشناسید و ایمان بیاورید به اینکه استثناء همیشه وجود دارد! هرچند که گاهی با خودم می اندیشم اگر ناباکف هم به جای زندگی کردن در امریکا، همچنان در روسیه می ماند باز هم می توانست این تفاوت فاحش را در سبک نگارشش با پیشینیان روس ایجاد کند؟

ولادیمیر ولادیمیرویچ ناباکوفمتولد 22 آوریل 1899 در سنت پترزبورگ است. وی در سال 1977 در سن 78 سالگی در مونترو درگذشت. او نویسنده رمان، داستان کوتاه و مترجم و منتقد چندزبانه روسی-آمریکایی بود. وی اولین شعرش را در سن ۱۵ سالگی نوشت و قبل از فارغ‌التحصیلی از مدرسه تنیشف، ۲ جلد کتاب شعر چاپ کرده بود.  ناباکوف تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج گذراند و چند سال پس از تبعید اجباری در اروپا، در سال ۱۹۴۰( 41 سالگی ) به آمریکا رفت و تا پایان عمر خود آنجا ماند. ناباکوف با انتشار رمان لولیتا به اوج شهرت رسید. ناباکوف این رمان را در سال ۱۹۵۵ میلادی ( 56 سالگی) و به زبان انگلیسی نوشت و در پاریس منتشر کرد. تا زمان مرگش در سال ۱۹۷۷، ناباکوف ۱۸ رمان، ۸ مجموعه داستان کوتاه، ۷ کتاب شعر و ۹ نمایشنامه منتشر کرده بود.

ناباکفِ شاعر در این رمان دویست صفحه ای خودش را از یوغ شعر رها نکرده است. در هر صفحه از این رمان عباراتی را می بینید که خود می توانست یک شعر مستقل باشد و از همین جا می توانید به برجستگی قلم این نویسنده از سرزمین روس هایی که هیچ دوستشان ندارم، پی ببرید: « و سایه اصلا این پا و آن پا نکرد، بلکه، باید گفت، صرفا روی ناهمواری های دیوار گیر کرد...» ، «اسب های پیر و فکسنی وحشتناک که دیریست دیگر از دیدن منظره های دوزخ شگفت زده نمی شوند...»، «تو من نیستی و فاجعه ی جبران ناپذیر در همین نهفته است...» ، « یکبار هم که شده سعی کن بفهمی، اگر شده از پشت مه، اگر شده با گوشه ای از مغزت، اما بفهم که چه چیزی دارد اتفاق می افتد» و...

نمی توانم مثل روال همیشگی پاراگرافی از کتاب را برایتان انتخاب کنم... ناباکف لعنتی را خودتان یک شبه بخوانید... !