آئورا - دشت سوزان
آئورا - کارلوس فوئنتس : «زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانه ای که همه چیز بوی گذشته می دهد... آئورا، نام دیگر تمناست.» این ها خطوطی از پاراگرافی است که پشت جلد کتابی کم حجم و درعین حال سنگین، که فوئنتس در سی و سه سالگی آن را نوشت، نگاشته شده. آئورا، نامی بود که سال پیش، هنگامی که می خواستم نام وبلاگم را تغییر بدهم، از طرف میم.نون.الف به من پیشنهاد شد تا روی وبلاگم بگذارم! میم.نون گمان می کرد آئورا تصویری است که می تواند نسرینا را منعکس کند! به هر ترتیب خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد می کنم. کتابی که فقط یک بعدازظهر برای خواندنش کافی است. کتابی که می توانید پیوست ها و مقاله های پیرامون آن را نادیده بگیرید و در 50 صفحه ی داستان آن غرق بشوید. داستانی که فوئنتس مکزیکی، لعنتی وار آدم را با آن درگیر می کند و ذهن را در نوسانی بین گذشته و حال، سرگردان نگه می دارد. « آن ها می خواهند ما تنها باشیم، آقای مونترو. چون به ما می گویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی تر می شود. صفحه 35»
دشت سوزان - خوان رولفو : خوان رولفو نوسنده و عکاسی مکزیکی است که در زندگی اش تنها دو کتاب منتشر کرد. یک رمان و یک مجموعه داستان. دشت سوزان مجموعه داستانی از این نویسنده ی آمریکای لاتین است که شدیدا به شما توصیه می کنم آن را بخوانید. مجموعه داستانی که خشونت، انزوا، فقر، جنگ، فحشا و تمام فضای سیاهی که می توان در آن دوره ی مکزیک دید را به خوبی به تصویر کشیده است. دوران کودکی رولفو ناگوار بود؛ او در سالهای نه سالگی تا دوازده سالگی اش شاهد خشونتآمیزترین وقایع جنگ مذهبی کاتولیکی بود؛ در شش سالگی پدرش و دو تن از عموهایش در جنگ کاتولیکی کشته شدند و در ده سالگی مادرش را نیز از دست داد. پس از چندی نیز انقلاب و جنگ به خالیسکو استان محل تولد او کشیده شد. همین موضوعها زمینه و فضای آثار او را تشکیل میدهند. دنیای رولفو دنیای تراژیک نفرت، خشونت و درماندگی است. « پدرم می گوید بس که آس و پاس بودیم، این دوتا دختر خودسر خراب شدند. از بچگی پر رو و پر توقع بودند و تا بزرگ شدند پایشان به بیرون خانه باز شد. بعد پدرم هردوشان را بیرون کرد. اول تا می توانست با آن ها مدارا کرد، اما بعد دیگ غیرتش به جوش آمد و هردوشان را به خیابان انداخت. آنها هم رفتند به آیوتلا یا یک جای دیگر و پاک بدکاره شدند. صفحه 44»

